مسیحیت که توسط عیسی مسیح به جهانیان معرفی شده بود ، تا سده چهارم میلادی نتوانست جایگاه خود را در امپراتوری روم بیابد. در آن زمان ، مسیحیان اقلیتی مورد تنفر و تحت تعقیب بودند اما اقدامات کنستانتینوس باعث گردید که آنان بتوانند در آرامش زندگی کرده و همچنین با آزادی کامل ، قوانین دینی خود را به جای آورند.
آشوب ها و ناآرامی های سده سوم میلادی به رشد مسیحیت کمک کرد ؛ زیرا ، مردم روم پس از آن همه بلایا و سختی ها به این موضوع معتقد شدند که خدایانشان از حمایت آنان دست کشیده اند و به همین دلیل ، به سراغ خدای مسیحیت رفتند. همچنین مسیحیت همانند تمامی ادیان دیگر الهی برای همه ی مردم برابری را توصیه می کرد و قشرهایی از جامعه روم نظیر بردگان این پیامِ امیدوارکننده را با آغوش باز پذیرا می شدند.
در سال 305 میلادی دیوکلتیانوس از سلطنت کناره گیری کرده و ماکسیمیانوس را نیز به این کار ترغیب کرد. قرار بر این شد که گالریوس و کنستانتیوس ، آگوستوس های حکومت چهارنفره جدید شوند.
دیوکلتیانوس سردار برجسته ای به نام سِوِروس را به عنوان قیصر کنستانتیوس و ماکسیمینوس ، خواهرزاده گالریوس ، را به عنوان قیصر وی برگزید. اما مدتی بعد جنگ داخلی روم را فراگرفت. پسر کنستانتیوس یعنی کنستانتینوس پس از مرگ پدرش در 306 میلادی ادعای لقب اگوستوس کرد. او در 312 در ایتالیا با ماکسنتیوس ، پسر ماکسیمینوس ، روبه رو شد.
کنستانتینوس ارتشش را به سوی رود تیبر در نزدیکی پل میلویوس حرکت داد. در میانه ی راه ، او نمادی شبیه صلیب درخشان را در آسمان دید که در اطراف آن نوشته ی "با این پیروز شو" حک شده بود.
امروزه هنوز نیز مشخص نشده که این پدیده ای طبیعی بود یا فقط زاده ی تخیل کنستانتینوس. به هر حال ، او دریافت که این نماد سبب پیروزی اش شد. ماکسنتیوس به سوی پل میلویوس عقب نشست و در نبردی خونین ، مغلوب ارتش کنستانتینوس شد. روز بعد (29 اکتبر 312 میلادی ) ارتش کنستانتینوس وارد رم شد.
نبرد پل میلویوس
او در 313 میلادی با فرمانروای بخش شرقی امپراتوری ، والریوس لیکینیوس ، در میلان دیدار کرد و با وی پیمان اتحاد بست. این ملاقات به فرمان میلان شهرت یافت که آزادی مسیحیان را نیز در سراسر امپراتوری به رسمیت شناخت.
اگرچه،مدتی بعد این اتحاد به هم خورد. در 316 میلادی لیکینیوس بیانیه ی آزادی مذهبی را نادیده گرفت و مسیحیان را مورد آزار و پیگرد قرار داد. در نتیجه ، میان دو طرف جنگ درگرفت. نبرد نهایی در 3 ژوئیه 324 میلادی در آدریانوپل واقع در تراکیه رخ داد. لیکینیوس شکست خورد و اعدام شد و کنستانتینوس تا 13 سال بعد به عنوان فرمانروای مشترک روم شرقی و غربی حکم راند.
کنستانتینوس اول
بدعت آریوسی
کنستانتینوس هم رهبر سیاسی روم بود و هم حاکم معنوی آن. در صورتی که اختلافی میان اعضای کلیسا پیش می آمد ، کنستانتینوس به سرعت مانند میانجی وارد می شد و آن مشکل را حل می کرد.
در 325 میلادی ، ماجرایی بسیار پردامنه و خطرناک پیش آمد.آریوس ،کشیشی از اهالی اسکندریه مصر ، اعلام کرد که عیسی صفات الهی نداشته و در نتیجه ، ذات و طبیعی انسانی دارد. این نظریه به سرعت جهان مسیحی را به لرزه درآورد.
کنستانتینوس در همان سال شورایی از 200 اسقف را در نیقیه واقع در جنوب نیکومدیا تشکیل داد که نتوانست آتش این غائله را خاموش کند. این اختلافات تا 2 قرن بعد گریبانگیر مسیحیت شد و هیچ گاه به طور جدی حل نگردید.
ایجاد کنستانتینوپل
کنستانتینوس در اواخر دوره ی حکومت خویش ، شهر کنستانتینوپل یا قسطنطنیه را در تنگه بسفر ساخت که به مرور زمان تبدیل به پایگاه بزرگ مسیحیت شد. هدف اصلی کنستانتینوس از ایجاد این شهر ، بنای پایگاهی مستحکم برای محافظت از بخش شرقی امپراتوری بود. کنستانتینوپل مدتی بعد از مرگ کنستانتینوس ، پایتخت بخش شرقی امپراتوری روم شد.
مرگ کنستانتینوس
پیش از عیدپاک سال 337 میلادی ، کنستانتینوس بیمار شد و در همان لحظات آخر عمر ، غسل تعمید را به جای آورد.سرانجام،کنستانتینوس که به لقب کبیر نایل شده بود ، اندکی بعد درگذشت.
با مرگ کنستانتینوس جنگ داخلی میان فرزندانش درگرفت که عاقبت از میان آنها در 351 م. کنستانتینوس دوم به حکومت رسید اما وی نیز ده سال بعد بر اثر بیماری مرد. سپس ، یولیانوس یکی از خویشاوندان دور او قدرت را بدست گرفت. وی به خدایان قدیمی رومی اعتقاد داشت و به همین دلیل ، یولیانوس کافر شناخته شد.
یولیانوس کافر
او تنها ظرف 18 ماه حکومت خویش مسیحیت را در خطر انداخت و دوباره پرستش خدایان کهن رومی را مرسوم کرد ولی سرانجام در 363 میلادی در عملیاتی نظامی بر علیه ساسانیان کشته شد. پس از مرگ او ، کفر و الحاد به سرعت رو به انحطاط نهاد. امپراتوران بعدی با تغییرات وسیع در مراسم مذهبی کهن به رشد مسیحیت یاری رساندند. آخرین اقدام مهم ، تعطیلی مسابقات المپیک توسط تئودوسیوس اول بود که به عمر ادیان قدیمی روم پایان داد.
منبع مقاله : این مطلب برگرفته از کتاب روم باستان اثر آلبرماله می باشد.
امپراتوری روم در قرن سوم میلادی با مشکلات بسیاری رو به رو شد. هجوم بیگانگان از هر سو ، رکود اقتصادی و جنگ های داخلی این دوره را به سده ی دشواری معروف کرد.
سلسله سوروسی
سپتیمیوس سوروس (197-211 میلادی) :
بعد از مرگ کومودوس ، جنگ های داخلی میان سرداران ارتش درگرفت که تا 197 میلادی ادامه یافت. در این سال ، سپتیمیوس سوروس قدرت را بدست گرفت و سلسله سوروسی را تاسیس کرد. سپتیمیوس علاقه ی فراوانی به ارتش و نظامیگری داشت و به همین دلیل از امور اقتصادی غافل شد.
سپتیمیوس ارتش روم را به 400 هزار نفر رساند ولی نتوانست ارزش پول روم یعنی دینار را بالا ببرد. ارزش دینار در زمان سپتیمیوس ، یک چهلم ارزش آن در زمان مارکوس آورلیوس بود. دولت مجبور شد تا سکه هایی با آلیاژهای ارزان تر ضرب کند ؛ در حالی که ، این اقدام تنها پول را بی ارزش تر ساخت.
سپتیمیوس در هنگام مرگش به پسرانش ، کاراکالا و گِتا ، نصیحت کرد که به دیگران بی توجهی کرده و سربازان را سیر کنند. این پند و اندرز او ، سیاست جانشینانش را شکل داد.
کاراکالا (211-217 میلادی ) :
پس از سپتیمیوس ، دو پسرش به طور همزمان به حکومت رسیدند اما کاراکالا می خواست خودش به تنهایی حکومت کند ؛ به همین دلیل ، برادرش ، گِتا را کشت و قدرت را در دست گرفت.
کاراکالا حتی از نرون هم خونریزتر بود. تنها اقدام مناسب وی ، اعطای حقوق شهروندی به سکنه آزاد روم در 212 میلادی بود که البته برای افزایش تعداد مالیات دهندگان انجام شد. کاراکالا در 217 میلادی بدست یکی از محافظانش به قتل رسید.
جانشینان او (ماکرینوس ، هلیو گابالوس و الکساندر سوروس ) ترور شده یا نتوانستند قدرت را در دستان خویش نگه دارند.
هجوم بیگانگان
در سالهای 235-284 میلادی بیش از 50 فرمانروا به حکومت رسیدند اما پس از مدت کوتاهی به زیر کشیده شده و تاج و تخت خود را از دست دادند.
این ناآرامی ها توام شد با هجوم بیگانگان به قلمرو روم. نخستین حملات در حدود 230 میلادی انجام شد که گروهی از ژرمن ها به کرانه های دانوب حمله کرده و آن جا را محاصره کردند. این حملات ، سازمان دهی شده نبود بلکه در اثر مهاجرت این اقوام برای یافتن سرزمین های تازه رخ داد.
سرشناس ترین این طوائف ، گوت ها بودند که در 251 میلادی توانستند امپراتور دِسیوس را در نبرد بکشند. گوت ها مدتی بعد به دو دسته تقسیم شدند : اوستروگوت ها یا گوت های شرقی که در ناحیه ی دریای سیاه باقی ماندند و ویزیگوت ها که ایالت رومی داکیا را تصاحب کردند.
هم زمان در 260 میلادی قوم خشن آلامانی به میلان امروزی رسیدند و امپراتور گالینوس با زحمت زیاد آنان را بیرون راند. گروهی دیگر نیز به گل و اسپانیا رفته و آن مناطق را ویران کردند. قبیله ی دیگری به نام هِرولی به آتن در یونان هجوم برده و آنجا را غارت کرد.
در شرق نیز حملات ساسانیان باعث مشکلات زیادی شد. در حدود 240 میلادی ، شاپور اول شاه ساسانی به شهرهای رومی در شام حمله کرد. در 254 میلادی او بر انطاکیه ، یکی از پر رونق ترین شهرهای سوریه مسلط شد. در 260 میلادی ، امپراتور والریانوس نیز شکست خورده و اسیرِ شاپور شد. از آن به بعد والریانوس مجبور بود ، هرگاه شاپور خواست سوار اسب شود ، خم گردد تا شاپور بر پشت او قدم بگذارد.
پیروزی شاپور اول بر والریانوس
همچنین در سوریه نیز اودناث ، حاکم شهر پالمیرا ، بر علیه رومیان شورش کرده و امپراتوری اش را تاسیس کرد. این موضوع برای رومیان خطری بزرگ بود ؛ زیرا ، اکنون آنها در حال از دست دادن سرزمین هایشان بودند.
پس از اودِناث ، همسرش ، زِنوبیا به مصر حمله کرده و آنجا را گرفت. سپس ، بخش هایی از آسیای صغیر را نیز تصاحب کرد.
نجات امپراتوری
از سال 268 میلادی ، امپراتوران لایقی موفق شدند آن را از سقوط نجات دهند. نخست در پاییز همان سال ، امپراتور کلاودیوس دوم ، قوم آلامانی بر قوم آلامانی پیروزیِ قاطعی بدست آورد و در سال بعد، لشکرکشی موفق آمیزی بر ضد گوت ها انجام داد که باعث شد به او لقب گوتیکوس بدهند.
آورلیانوس (270-275 میلادی ) جانشین او ، بر آلامانی ها و واندال ها پیروز شد و دیواری بزرگ به دور رم کشید ؛ چندین بار در دانوب بر گوت ها پیروز شد و در 273 میلادی ، با تسخیر پالمیرا ، حکومت زنوبیا را از میان برد و او را در ویلایی نزدیک رم ، سکونت داد.
در 284 میلادی رئیس سواران گارد سلطنتی ، دیوکلتیانوس پس از قتل امپراتور سابق ، که توسط یکی از افسران گارد کشته شده بود ، به حکومت رسید. او امپراتوری را امن و منظم کرد و آن را از سده ی دشواری ها خارج کرد. اگرچه ، این امپراتوری دیگر نتوانست به قدرت و شکوه پیشین بازگردد.
دیوکلتیانوس
منبع : این مطلب برگرفته از کتاب روم باستان اثر آلبرماله می باشد.
پس از مرگ منتوحوتپ سوم ، فراعنه بی کفایتی بر کشور حاکم شدند که قدرت اداره ی امور را نداشتند . در همین زمان مدعیانی برای رسیدن به سلطنت پدیدار شدند. این مدعیان ، از گوشه و کنار سرزمین برخاستند. یکی از این مدعیان آمنمحت بود که از سرزمین نوبیا به پایتخت و سلطنت رسید.
او با قدرت فرعون را کنار زد و با تصاحب تاج شاهی ، آمنمحت اول نام گرفت. وی قدرت فرمانروایان محلی را کاهش داد و ارتشی بزرگ ایجاد کرد.و پایتخت را به ممفیس انتقال داد. او در سالهای آخر عمر خویش پسرش سنوسرت را به جانشینی خود برگزید و آنگاه به جنگ با مهاجمان نوبیا پرداخت و ۱۰ سال را در دشت های نوبه گذراند و سرانجام در راه پایتخت به دست یکی از اطرافیانش کشته شد.
فراعنه پس از آمنمحت ، بناهای زیادی را در کشور برپا کردند و حتی دامنه ی تجارت مصر را به حبشه و سوریه کشاندند. در این دوره معابد و مجسمه های وسیع و غول پیکری ساخته شد.
مصر در دوران سلطنت سنوسرت سوم و آمنمحت سوم به اوج خود رسید و به یک مدعی در دوران باستان تبدیل گشت. در این دوره ، مصر صاحب ثروت و قدرت بی شماری گشت و مقدمه ای برای قدرت دوچندان آن در قرون بعدی شد.
سقوط سلطنت میانه
در دوران سلسله سیزدهم ، فرمانروایان کنترل خود را بر مصر از دست دادند. ۱۳ سال بعد از مرگ آمنمحت سوم ، بر سر جانشینی او درگیری آغاز شد و کشور به سوی نابودی رفت. در همین هنگام اقوامی از آسیای غربی به مصر سرازیر شدند. این اقوام که هیکسوس ها ( حاکم بر سرزمینهای بیگانه ) نام داشتند ، در دوران هرج و مرج به مصر آمده و در دلتای شمالی ساکن شدند و سپس در سال ۱۶۷۴ قبل از میلاد ، حمله ی گسترده ای را به مصر آغاز کردند. مصریان پایداری زیادی کردند ولی داشتن سلاح های مسی و سنگ و همچنین نبرد با پای پیاده در مقابل ارابه های اسب کش دشمن و سلاح های برنزی آن، باعث شکست مصریان شد و هیکسوس ها با تصرف ممفیس ، سلطنت میانه را برچیدند و آواریس را در نزدیکی ممفیس به پایتختی خود برگزیدند.
امیدوارم این مطلب نظر شما را جلب کرده باشد و از این وبلاگ هم راضی باشید.
سنوسرت اول سنوسرت سوم
منبع
* کتات اسرار تمدن مصر باستان - بهنام محمد پناه - انتشارات سبزان
درود بر شما دوستان عزیز و پارسیان سراسر جهان
در مطالب قبلی سخن ها گفتیم و حرف ها شنیدیم. همه ی شما حتی یک بار نام منشور حقوق بشر کوروش راشنیده اید. این بزرگمرد تاریخ ایران ، که به احتمال زیاد همان ذوالقرنین است ، پس از فتح بابل دستور تهیه منشور حقوق بشر را صادر کرد و این اولین منشور حقوق بشر در تاریخ است و ما پارسیان باید به ایرانی بودن خود افتخار کنیم و به خود ببالیم که این مرد بزرگ که در تاریخ رقیبی ندارد ، پادشاه ایران بوده است. از آن زمان ها بسیار گذشته ولی بهتر است بدانید که در آن زمان و در هنگام ساخت تخت جمشید به کارگران حقوق می دادند و از آن ها بیگاری نمی کشیدند. ما در این موضوع به اهرام مصر می پردازیم و به همه یادآور می شویم که بدانند ، فرق بزرگ میان ایران باستان و مصر باستان در کجاست ؟
" هرم بزرگ خئوپس "
مدت ها بین دانشمندان اختلاف بود که چرا آرامگاه های پادشاهان را به شکل هرم می ساختند ولی آنان پس از آزمایش های فراوان دریافتند که اگر برای مثال گوشت را در یک هرم بگذاریم ، دیرتر فاسد می شود و به همین دلیل آرامگاه های فراعنه را هرمی شکل می ساختند. قبل از آن فراعنه آرامگاه های مربعی یا مستطیلی شکل داشتند. در زمان های بعدی دیگر از هرم به عنوان آرامگاه استفاده نمی شد ؛ زیرا هم هزینه فراوان و کارگران بیشتری احتیاج داشت و همین طور ، با وجود تهدید های کاهنان مبنی بر وجود جادوی خطرناک مرگ در آرامگاه ها ، عده ای ریسک می کردند و به درون آرامگاه ها راه می یافتند و آن جا را سرقت می کردند. پس از آن زمان ، در دره ای بزرگ به نام دره شاهان آرامگاه های بزرگ و متعددی ساخته شد. یکی از معروف ترین این آرامگاه ها در دره شاهان ، آرامگاه توتانخامون فرعون جوان مصری است. این مقبره توسط هاوارد کارتر در سال 1922 میلادی گشوده شد. مقبره ای که طلا اندود بود و تا به حال به سرقت نرفته بود.اولین هرم به دست ایمحوتپ پزشک و وزیر زوسر ، فرعون مقتدر سلسله ی سوم ، ساخته شد. این هرم پلکانی است و اولین هرم سنگی در تاریخ جهان به شمار می رود. هنگام ساخت این اهرام و آرامگاه ها به کارگران هیچ گونه مزدی داده نمی شد و این در حالی بود که خزانه سلطنتی پر بود.بزرگترین هرم ، متعلق به فرعون خوفو است که خئوپس هم نامیده می شود. آماده سازی پی این هرم حدود 10 سال طول کشید و هر روز صدها کارگر از آن سوی نیل تخته سنگ های 5/2 تنی را حمل می کردند و در نیل روی کرجی سوار کرده و دوباره روی زمین حمل می کردند و آن سنگ ها را به محل ساخت هرم می برندند و در آن جا سنگ تراشان سنگ ها را صیقل داده و سپس سنگ ها را به محل قرار گرفتن آن ها می بردند. ساخت هرم بزرگ 20 سال طول کشید و به گفته هرودوت 000/100 کارگر را برای این کار استخدام کرده بودند. سخت ترین مرحله کار هنگامی بود که باید سنگ درخشان نوک هرم را در سرجایش می نشاندند و پس از این کار ، ساخت هرم خوفو پس از 20 سال به پایان رسید. خوفو هرمی بزرگ و مجسمه ابولهول را به جا گذاشته است. اما در هنگام ساخت تخت جمشید کارگران مزد می گرفتند و نه یک مزد بخور و نمیر بلکه شکوفایی اقتصادی به حدی رسیده بود که همه رعایا در خانه خود حداقل کمی سیم و زر داشتند. پس خودمان باید اظهارنظر کنیم که کدام یک بهتر است ؟
منبع:http://civilizations.blogfa.com
ده فرماندهی بزرگ و موفق تاریخ جهان (+عکس)
در طول تاریخ مردان زیادی با علم و بینش نظامی خود به پیشرفت های قابل توجهی رسیده اند اما تنها برخی از آنها لایق صفت برترین فرماندهان نظامی هستند. در زیر لیست ۱۰ فرمانده ی برتر نظانی در تاریخ جهان را می بینید.
۱۰. جورجی ژوکوف
جورجی ژوکوف فرمانده ی ارتش سرخ بود که در جریان جنگ جهانی دوم باعث پیروزی اتحاد جهاهیر شوروی، پیشروی در بیشتر قسمت های اروپای شرقی و محاصره ی برلین شد. او یکی از بزرگترین قهرمانان روسیه و همچنین شوروی سابق است. بعد از سقوط آلمان او فرمانده ی منطقه ی اشغالی شوروی در آلمان بود.
۹. آتیلا هون
آتیلا هون فرمانده ی امپراطوری هونیک بود که از آسیای مرکزی تا آلمان کنونی کشیده شده بود. وی یکی از خونخوار ترین دشمنان امپراطوری روم شرقی و غربی بود. آتیلا به خاطر ستمگری مشهور بوده او دو بار به بالکان و فراسه ی امروزی لشکر کشی کرد.
۸. ویلیام فاتح
ویلیام فاتح رهبری هجوم لشکر نورماندی به انگلستان را بر عهده داشت. این آخرین باری بود که کشور انگلستان توسط یک ارتش بیگانه فتح شد. ارتش او در جنگ هیستینگز ارتش انگلستان را به عقب راند و تا شهر لندن پیشروی کرد. مقاومت ارتش انگلستان بی ثمر بود و ویلیام حکومت انگلستان را به دست گرفت. او در فرهنگ سنتی آنگلو- ساکسون انگلستان تغییرات زیادی ایجاد کرد و فرهنگ جدید آنگلو- نورمن را بوجود آورد.
۷. آدولف هیتلر
هیتلر رهبری آلمان نازی و ارتش متقین را در اکثر قاره ی اروپا و بخشی از قسمت های آسیا و آفریقا بر عهده داشت. او در جنگ جهانی دوم بر ارتش فرانسه غلبه کرد و در عین حال آمریکا، انگلستان و روسیه را نیز به عقب راند.ارتش او با تکیه بر تاکنیک های حمله ی نظامی به پیروزی های بسیاری دست یافتند. هیتلر در نهایت در جنگ شکست خورد و خودکشی کرد.
۶. چنگیز خان
چنگیز خان پایه گذار امپراطوری مغول، بزرگترین امپراطوری به هم پیوسته در جهان بود. امپراطوری مغول بخش وسیعی از آسیای مرکزی را اشغال کرد. او این کار را از طریق متحد کردن قبایل چادر نشین و پیمان بستن در شمال شرقی آسیا انجام داد، به تدریج بیشتر چین را به تصرف خود در آورد و در آسیا پیش روی کرد. امپراطوری مغول تا جایی پیش رفت که بیشتر منطقه ی اوراسیا و بخش های قابل توجهی از اروپای شرقی، آسیای مرکزی و خاورمیانه را تحت سلطه ی خود در آورد. او این پیشرفت ها را مدیون هوش بالا و تاکتیک های نظامی فوق العاده اش بود.
۵. هانیبال بارکا
هانیبال از طریق کوه های آلپ به امپراطوری قدرتمند روم حمله کرد و رومی ها را در طی چندین جنگ شکست داد. او شخصاً در هیچ مبارزه ای شکست نخورد و بعد از پیروزی بر رومی ها به مدت ۱۰ سال ارتش خود را در ایتالیا مستقر کرد. او را به عنوان یکی از بزرگترین متخصصین تدابیر جنگی در طول تاریخ می شناسند به طوری که برخی از دشمنانش از تدابیر و روش های او در جنگ آوری استفاده می کردند.
۴. ناپلئون بناپارت
ناپلئون در جریان انقلاب فرانسه یک ژنرال بود و بعد ها کنترل کامل جمهوری فرانسه را به دست گرفت و به امپراطور فرانسه تبدیل شد. او پاشاه ایتالیا، میانجی کنفدراسیون سوئیس و محافظ کنفدراسیون راین بود. زمانی که به جزیره ی البا تبعید شد، روش حکومت و اقتصاد این جزیره را هم تغییر داد.
۳. ژولیوس سزار
ژولیوس سزار کنترل کامل جمهوری روم و ارتش های وابسته به آن را در دست داشت. او در جنگ داخلی دشمنان را شکست داد و در جنگ های خارجی نیز بر علیه چندین متحد پیروز شد. او در نهایت توسط بروتوس (یکی از نزدیکانش) به قتل رسید.
۲. اسکندر کبیر
اسکندر کبیر بیشتر جهانی را که در آن زمان شناخته شده بود تا قبل از ۳۰ سالگی درنوردید. او امپراطوری باشکوه ایران را از بین برد، ارتشی بسیار بزرگتر از داریوش سوم ایجاد کرد و باعث رخنه کردن فرهنگ هلنی در تمام سرزمین تحت تسلط خود شد.
۱. کوروش بزرگ
کوروش بزرگ بنیان گذار امپراطوری هخامنشی در امپراطوری های ماد، لیدیا و نئو- بابلی بود. امپراطوری او درسه قاره گسترده شده بود. برخلاف بسیاری از سایر رهبران نظامی، به خاطر زیر ساخت های سیاسی که ایجاد کرد، امپراطوری او تا مدت ها بعد از مرگش استوار ماند. بسیاری عقیده دارند که او در دستاوردهایش از اسکندر کبیر هم موفق تر بوده است.
منبع : ایران ویج
بین النهرین بخشی از قلمرو ایران
پس از تصرف بین النهرین، این سرزمین به مدت زیادی زیر تسلط هخامنشیان قرار داشت. البته در این مدت ـ که بیش از ۲۰۰ سال طول کشید ـ بابلی ها و مردم سراسر بین النهرین، شورش هایی را علیه هخامنشیان انجام دادند که البته ناموفق بودند. در یکی از این شورش ها، خشایارشا پسر داریوش بزرگ دستور داد، همه شورشیان را از بین برده و همچنین مجسمه ای را که معروف است، هرکس می خواسته در بابل پادشاه شود، باید با آن دست می داد، را از بین ببرند تا دیگر کسی جرئت نکند در بین النهرین و مخصوصا بابل، که مرکز شورش های بین النهرین بوده، ادعای پادشاهی بکند. اوضاع به همین صورت باقی ماند تا آنکه اسکندر مقدونی، پادشاه یونان و مقدونیه، به ایران حمله کرد و در اربیل، داریوش سوم، پادشاه ایران را شکست داد. پس از این پیروزی، تمامی شهرهای میان دورود دروازه های خود را یکی پس از دیگری، به روی اسکندر گشودند و او را پادشاه خود خواندند. اما دیری نپایید که اسکندر در سن ۳۲ سالگی در بابل مریض شد و درگذشت.
اسکندر مقدونی
پس از درگذشت او ، قلمروش تجزیه شد و میان سردارانش تقسیم شد. بین النهرین ، ایران ، سوریه ، فلسطین و قسمتی از ترکیه به سلوکوس رسید و او حکومت سلوکیان را در این نواحی تاسیس کرد. بیش از یک قرن بعد، حکومت سلوکیان به وسیله پارت ها که از اقوام آریایی ساکن در ایران بودند، از بین رفت و بین النهرین جز ء قلمرو ایران شد. این سرزمین تا پایان دوره ساسانیان در ایران، بین حکومت های ایرانی ( اشکانیان و ساسانیان ) و امپراتوری روم دست به دست شد و هیچ وقت، به طور کامل به طرفین جنگ نرسید. عاقبت اعراب مسلمان موفق شدند بین النهرین را تصرف کنند و به عمر بین النهرین باستان خاتمه بدهند.
منبع: http://civilizations.blogfa.com
مکتب تهران در مینیاتور
اگر به دیدهی تحقیق بنگریم و از دل احساس گواهی بخواهیم، معنای هنر را درست درمییابیم و مفهوم هنرمند را به خوبی درک میکنیم. هنر ارمغانی آسمانی و موهبتی یزدانی است که از عالم بالا، برای دلجویی انسان خسته و سرگشته از ناهمواریهای زندگی، به وسیلهی پاکدلانی به نام هنرمند به زمین فرستاده شده است تا آدمی را درگیرودار غمها و ناآرامیها به خوشدلی فراخواند و، از لذات روحی آن، بار اندوه را از دوش دلش برگیرد.
در جهان هستی، نیش و نوش لازمهی زندگی است و چون گل و خار چهرهی خود را از ما نهان نمیدارد، آنگاه که شادمانیها و نوشخواریها جای خود را به نیشزنیهای روزگار میدهد، هنر است که پا در میان مینهد و تحمل ناگواریها را بر ما آسانتر میسازد.
هنر در حکم دارویی است که از شفاخانهی غیب برای انسان دردمند و رنجور، انسانی که نالنده از نابههنجاریها و نابهسامانیهاست، فرستاده شده تا آلام درونی او را تسکین بخشد و گرفتاریهای فکری او را تخفیف دهد. پس، آورندهی این نوشدارو که هنرمندی دردآشناست وجودی گرامی است که این عطیّهی آسمانی و این امانت یزدانی را به هموار کردن رنج بر خویشتن خویش و بردباری در فراز و نشیبهای تشویش به دست ما میرساند و روح بیمارگونهی ما را به درمانگری و دلنوازی به سوی سلامت رهبری مینماید.
هنر، خمیرمایهی حیات و راز تکوین هستی است که سرتاسر وجود، مظاهر تجلّیبخش خود را نشان میدهد و آفرینندهی جهان، همهی آنچه را آفریده است در صورت و جلوههای گوناگون هنری به معرض شهود و نمود میآورد. پس، هنرمند کسی است که با دید عرفانی از جاذبهی این مظاهر و مناظر الهام میگیرد و مجذوبیت خود را نسبت به آنها در مرحلهی عمل به دیگران وانمود میسازد.
از میان هنرها، هنر نقاشی یکی از والاترین و دلنشینترین آنهاست و از آن جهت که تجسّم زیباییهای آفرینش است پیوندی مقدسگون با عالم بالا دارد. نقاش با دیدگانی تیزبین و دقتی کاونده به پدیدههای طبیعت مینگرد و جاذبهی آنها او را چنان مسحور میسازد که میکوشد با گردش کلک مویین از شبیهنگاری و صورتگری فروگذاشت نکند.
هر بینندهی دلآگاهی وقتی کار نقاش را مینگرد و عظمت هنرآفرین ازلی را به یاد میآورد، که چگونه نگارههای جاندارش ذوق هنرنمایی را در این هنرمند به ودیعه گذاشته است، با خواجهی شیرازی همآواز میشود که:
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
نقاشی در انواع گوناگون خود مجال ظهور دارد و در هر قسمت، مشروط به اصالت، به نوعی از کف بیننده دل میرباید و باب نشاط را بر روی او میگشاید.
یکی از رشتههای دلانگیز و اصیل نقاشی «مینیاتور» است که ویژگیاش در تلطیف احساس و نوازش چشم و ظرافتهای گوناگون موجب نگرشی تفسیرناپذیر دربارهی آن شده است.
مینیاتور، نقاشی دلپذیر و روحانگیزی است که در سایهی طبیعت بالیده و عین طبیعت نیست و برای خود حال و هوایی خاص و راه و رسمی دیگر دارد. در مینیاتور پدیدههای طبیعت با رنگ و حرکت ابتکاری و ناز و کرشمهی اکتسابی حالتی رویایی پیدا میکند و با لبخندی خوشایند از ظرافت و لطافت پردهبرداری میکند. در این گونه نگارگری، پدیدههای طبیعت در جامهی رنگهای جادویی و حرکات لغزنده و رقصمانند جلوه مینماید و آدمی را به عالمی نادیده و رویایی که زیباییهایش لطفی خاص و موجوداتش شخصیتی دگردیس دارند میکشاند.
از ویژگیهای مینیاتور، درخشندگی رنگها و توازن لازم و متناسب است، در حالی که تا حدی ذهنیت را جانشین عینیت میکند و در تفکر آدمی اثری مثبت بهجا میگذارد. این هنر دریچههایی از عوالم آرمانی را در تسخیر فکر و روان انسان بر روی وی میگشاید و تجلّیاتی از دنیای رویایی را به او مینمایاند، از اینروست که امروز هواداران بسیاری در میان هنرمندان و هنردوستان جهان یافته است.
مینیاتور ایران به سبک نگارههایی گفته میشود که از عهد ایلخانان و تیموریان تا اواخر عصر صفوی، در رواج و رونق، پهنهای فراخ داشته و پس از آن جای خود را به شیوهای دیگر داده است. پیش از آن، مکتب نقاشی ایران معروف به «سبک عباسی» است که آمیزهای است از سلیقهی ایران ساسانی و بیزانس با اندکی صبغهی عربی که «مکتب سلجوقی» هم نامیده شده است.
به موجب تحقیقی که از سوی پژوهشگران صورت گرفته زادگاه مینیاتور، از دیرباز، کشور ایران بوده که در عهد ساسانیان به وسیلهای مانی و شاگردان و پیروانش به چین رفته و از آنجا بار دیگر به دستیاری مغولان به ایران برگشته است. این حقیقتی است که موردگواهی هنرمندان چینی هم هست و مصداق شعر مولاناست که:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
در ویرانههای شهر تورفان، واقع در ترکستان چین، مخصوصاً محل «سینکیان» در معبدهای مانوی معروف به «مانستان»، بسیاری از این آثار کشف گردیده است که نگارههای آن شباهت زیادی به مینیاتورهای ایران دارد.
باری چون مغولها بر قسمتی از چین دست یافته و به جهانگشاییهای دیگر نیز نایل شده بودند، به ذکر فتوح و جهانگیریهای خود علاقه داشتند و بر آن شدند تا این پیشرفتها را با تصاویر در تاریخها نویسانده نقشبندی کنند. از اینرو، نقاشانی را از مغولستان چین به دربار خود در ایران فراخواندند تا در کتابهای تاریخی به این مقصود تحقّق بخشند. در همان روزگاران، نقاشان ایرانی هم وارد میدان همچشمی و مسابقه با چینیان شدند و با همان شیوه که مورد پسند ایلخانان بود، در همکاری با نقاشان چین، نگارگری را آغاز کردند. این نخستین دورهی مینیاتورنگاری در تبریز بود که نمونههای آن در جامعالتواریخ رشیدی رشیدالدین فضلالله همدانی، وزیر ایلخانان، دیده شده است. در این نقاشیها نفوذ نگارگری «چینی» و قدری عناصر «مسیحی نسطوری» به علت ارتباط مغولان با مسیحیان مشهور است، ولی این مکتب به تدریج به سوی ایرانی شدن گرایش پیدا کرد و آغاز این تحوّل را در شاهنامهای که دارندهی آن شخصی به نام «دمونت» بوده است میتوان دید.
این مکتب اول «تبریز» است و مکتب دوم در زمان پادشاهی «آل جلایر» با ظهور استادانی مانند «جنید بغدادی» و «عبدالحی» و «بابا حیدر» موفق به برداشتن گامهای بلندی در جهت ایرانی کردن «مینیاتور» گردید تا سرانجام در مکتب سوم «تبریز» که ادامهی مکتب تیموری «هرات» با ویژگیهای خود بود، همزمان با پادشاهی شاه اسماعیل صفوی، به وسیلهی استادان بزرگی چون کمالالدین بهزاد، سلطانمحمد و مظفرعلی و دیگران به شیوهی روشنتر و بارزی جنبهی «ایرانی» خود را به دست آورد و از زیر نفوذ «مکتب چینی» رهایی یافت. این دگردیسی آرام، که با ظهور مکتب «قزوین» و مکتب «اصفهان» باز هم به پیشرفتهایی در این زمینه دست یافت، در اواخر دورهی صفوی از جهت «مجلسآرایی» نتوانست به پایهی نگارههایی چون مجالس «شاهنامهی شاهتهماسبی» برسد و به طور کلی مینیاتور ایران پس از سیر تکاملی خود، از سبک «شیراز» گرفته تا هرات، تبریز، قزوین و اصفهان، کم کم به تنزّل گرایید و آثار بازپسین به پایهی نگارههای ممتاز پیشتر نتوانست رسید. به این علت، در یک حرکت تحوّلی «سبکی» ایرانی با برخورداری از چاشنی مینیاتور و تأثیرپذیری از نقاشیهای اروپا پدید آمد که پیشاهنگان آن محمدزمان، محمد رفیع، شیخ عباسی و علیقلی جبّهدار بودند. از آن پس، نزدیک به دویست سال، مینیاتورسازی - یعنی مکتب ایلخانی، تیموری و صفوی - به کلی متروک شد و طبیعتنگاری جایی برای خود باز کرد، هر چند در این آثار هم شاخصههای نقاشی و فرهنگ ایران باز به خوبی نمایان بود.
پس از انقلاب مشروطیت، که اوضاع سیاسی و اداری ایران دگرگونی یافت و این دگردیسی در همهی شؤون کشوری خودی نشان داد، در هنرهای ملی هم اثر گذاشت و بار دیگر مینیاتور، به علّت نزدیک شدن روابط ایرانیان با اروپا و پیدا شدن خواستاران این سبک از سوی غربیها، حیاتی تازه یافت و نوزایی آن به همّت و پشتکار استادانی چون حسین بهزاد و میرزاآقا امامی، حاج مصورالملکی، میرزاعلی درودی، بهزاد مینیاتور و هادی تجویدی تحقق پیدا کرد. خاصه بنیادگذاری مدرسهی عالی هنرهای ملی، به پایمردی روانشاد بهزاد مینیاتور، موجب پرورش شاگردان برجستهای در این فن گردید و دو تن که در تشویق و مددکاری آنان تأثیر گذاشتند یکی میرزارضی طالقانی و دیگری ذوالفنون اسفرجانی بودند. میرزا رضی ملقب به صنیعهمایون از نقاشان میناساز بود و ذوالفنون اسفرجانی از معماران چیرهدست به شمار میرفت.
استادان احیاگر مینیاتور و شاگردانشان مانند استاد کریمی، استاد مقیمی، استاد زاویه و بانو نیرهی نیکآیین پس از ممارست و تتبع در آثار پیشینیان تصرفاتی در مینیاتور کردند و مکتبی به وجود آورند که باید آن را «مکتب تهران» نامید و بر مکتبهای نقاشی ایران افزود. از جمله تصرفات این بود که چون برخی از هنردوستان نداشتن پرسپکتیو را نقصی در کار مینیاتور میشمردند، کوشیدند با وارد کردن پرسپکتیو در مینیاتور آن را با طبیعت آشتی دهند و این کاستی را جبران نمایند. در این عمل، که دستبردی به اصالت مینیاتور محسوب میشود و قابل نقد است، هر یک به شیوهای خاص عمل کردند در حالی که این عمل کاری التقاطی و خروج از اصالت و ویژگی مینیاتور است و پسند دوستداران این فن نیست. در استفاده از پرسپکتیو کسی که بیش از همه مقید به حفظ اصالت مکتب بود و نخواست آن را به شیوهای نمایان نشان دهد روانشاد هادی تجویدی است که در تابلوی مشهور و بسیار نفیس «فردوسی و سلطان محمود» به گونهای عمل کرده که به ویژگی مینیاتور لطمهای نزده است و با دقت بسیار در تابلوی مذکور پرسپکتیو را به سبک مینیاتور وارد کرده است که با طبیعتسازی مشتبه نمیشود. شاگردان او نیز به شیوهی استاد کار کردهاند.
از نقاشان دیگر، میرزا آقای امامی، موسوم به میرزا مهدی، به نحو محافظهکارانهای پرسپکتیو را در برخی از مینیاتورهای خود وارد کرده است، ولی حاج مصورالملکی در این روش پا را فراتر گذاشته است. غیر از عطف توجه به پرسپکتیو، که در کار بسیاری از نقاشان مکتب تهران دیده میشود، از مشخصات دیگر این مکتب نحوهی چهرهپردازیهاست که آنها را خوشصورت و کاملاً مشابه با زنان و مردان معاصر ایرانی ساختهاند و الزام به پرداز زدن را، که در مینیاتورهای پیشین به این گونه سابقه نداشته، معمول کردهاند.
رنگهای به کار بردهشده در مکتب تهران اکثراً شفاف و ملایم و جذاب است و به طور کلی کارهای این دوره از دلانگیزی خاصی برخوردار است؛ موضوع نگارهها هم مربوط به خلاقیت فکری نقاشان بوده که غیر از داستانهای معمول در مجالس سابقهدار در متون ادبی موضوعهای دیگری را هم، که بستگی به احساس و دیدگاه نقاش داشته، مورد نگارگری قرار میدادهاند.
امید است مکتب تهران به همّت نقاشان زنده به دخل و تصرّفهای شایسته - که هم مخالف اصالت مینیاتور نباشد، هم عیناً همان سبک پیشین بهشمار نیاید - به پیشرفتهای دیگر دست یابد.
.: Weblog Themes By Pichak :.